دیروز یاد یه صحنه‌ای توی بچگیام افتادم که طبیعتا دخترعمه‌م هم توش بود. درمورد اینکه توی تابستون روزها بلند و شبها کوتاهه و توی زمستون برعکس. حرف میزدیم و شوهرعمه‌م که معلمه برامون توضیح میداد اونم توی مسیری پر از چمن و سبزه. اینکه من همراه عمه و شوهرعمه و دخترعمه چیکار میکردم خب به خاطر تنهایی و اینکه باید کسی تا عصر مراقب من میبود. خلاصه من مدام با خودم تکرار میکردم که یادم بمونه تابستون چجوره زمستون چجور. اینکه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آپشن خودرو | گندم کار مشاوره تبلیغات و بازاریابی بـــرگــﮧ سفیـــــנ دفترخدمات الکترونیک pooria148 پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان عسل نازچت|چت|چت روم|چت روم فارسی دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه | رمانی ها